شبکه افق - 2 اردیبهشت 1401

1) ارتداد پسا پیامبر ص ؛ "فقهی" یا "کلامی_ سیاسی" ؟ 2) علی ع ، امام شیعه وسنی 3) شیعه ای که شیعه نیست

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بعضی‌ها تحلیل کردند و گفتند ما چون روایاتی داریم که اهل بیت(ع) گفتند بعد از پیامبر(ص) مرتد شدند الا چند نفر،‌که هم آگاهی و هم شجاعت برای ایستادن داشتند این یعنی توحید بدون ولایت توحید نیست یا این که در روایت داریم و اشخاصی اسم می‌برند که این‌ها منافق بودند یعنی همان اول که به پیامبر ایمان آوردند و جزو مسلمین آمدند همان موقع هم واقعاً قبول نداشتند و تظاهر کردند که قبول دارند. این را هم باید درست معنی بشود اگر روایات این‌طوری مشکل سند و تواتر حل شده باشد که من این را تحقیق نکردم از این جهت می‌گویم اگر – معنی این هم نفاق می‌شود، چون معنی نفاق کفر باطن و ایمان ظاهر است. این نفاق هم مثل آن کفر به مفهوم فقهی نیست که بگویید کل امت مرتد به معنای فقهی شده‌اند اما ما یک کفر و نفاق دیگری داریم که این کفر و نفاق با معیارهای کلامی و اخلاقی مطرح است. ببینید مثل کلمه شرک است ما یک مشرک رسمی داریم و یک مشرک غیر رسمی داریم مشرک رسمی آن‌ها هستند که بت می‌پرستیدند الآن هم می‌دانید ما صدها میلیون بت‌پرست در دنیا داریم به یک اعتبار شاید دو میلیارد بت‌پرست داشته باشیم تمام این هندوها، بودایی‌ها، ادیان و مذاهب عرفان‌های مختلف، حتی مسیحیانی که وقتی عیسی را خدا و پسر خدا می‌دانند و جلوی مجسمه و تمثال حضرت عیسی(ع) و حضرت مریم(س) می‌ایستند و عبادت می‌کنند و نیایش می‌کنند و از آن‌ها هم چیزی می‌خواهند آن‌ها هم به یک معنا همین حساب می‌شود گرچه اهل کتاب هستند، خداپرست هستند و ما آن‌ها را نزدیک‌ترین اشخاص به خودمان می‌دانیم. قرآن هم می‌فرماید که نزدیک‌ترین کسان به شما مسیحیان هستند ولی خب این مسئله هم هست همان قرآن این را می‌گوید که این شرک است. پس یک شرک رسمی داریم مثل هندوها، مثل خیلی از قبایل آفریقایی که همین الآن هم بت‌پرست هستند، در آمریکای لاتین داریم در خیلی از جاها داریم حتی در خود اروپا داریم می‌دانید این قبایل وحشی اروپا همه‌شان بت‌پرست بودند بعداً همین‌ها مدرن شدند ولی آن دیدگاه‌ها و عقاید را با مسیحیت ترکیب کردند سه اقلوم پدر و پسر و روح‌القدس، این‌ها دیدگاه‌های خدایان سه‌گانه مشرکین قبل از مسیحیت بود جزو اساطیر یونانی و روم و ژرمن‌ها بود که داخل مسیحیت شد. ولی یک مشرک لغوی هم داریم به معنای اعم، این مشرک اصطلاحی نیست آن مشرک اگر گفتید کیست؟ خودمان هستیم! دنبال کس دیگری نگردید! همه ما مشرک هستیم به درجات. قرآن هم صریحاً این را می‌فرماید. کدام آیه است؟ می‌گوید اکثر این‌هایی که مسلمان شدند مسلمان نشدند الا این که مشرک هستند یعنی اکثر ما مسلمین و ما شیعیان و غیر شیعیان هم اکثر ما مشرک هستیم منتهی شرک رسمی نیست یعنی از ما بپرسند نمی‌گویید چندتا خداست ولی در واقع کاملاً چندخدایی هستیم همین اخلاقیات و نفسانیات و خودخواهی‌هایمان. مثلاً اگر مشرک نبودیم کلاه همدیگر را برنمی‌داشتیم اگر مشرک نبودیم دروغ نمی‌گفتیم، خیانت نمی‌کردیم اگر مشرک نبودیم به هم تهمت نمی‌زدیم. و لذا باز قرآن می‌فرماید که همه شما حواس‌تان باشد یک تجربه جهنم خواهید داشت. کدام آیه است؟ «إن مِنکم إلا واردها» همه‌تان یک سری به جهنم خواهید زد. آن‌جا یک سلامی همه خواهیم کرد حالا چقدر نگه دارند و چقدر ببخشند و چقدر رهایمان کنند به فضل خدا بستگی دارد و به استعداد و لیاقتی که این‌جا در دنیا از خودمان نشان دادیم. پس ما به یک معنا همه‌مان مشرک هستیم ما در یک درجه‌ای همه‌مان منافق هستیم. نفاق یعنی چه؟ نفاق یعنی شکاف بین ظاهر و باطن، آنچه می‌گوییم و آ‌نچه هستیم. گفت "تو هرچه می‌نمایی هستی؟" همین که ما به هرجا که می‌رویم یک چهره داریم همین است. مثلاً توی حریم خصوصی خانواده یک آدم هستیم بعد توی رفقای نزدیک یک جور هستیم در رفقای دور یک جور هستیم جلوی دوربین یک جور هستیم، البته اشتباه نشود در روایت نمی‌گویند که حریم عمومی و خصوصی باید یک جور باشید مثلاً اگر می‌خواهید صادق باشید با زیرشلواری توی خیابان بیا، که دو چهره نباشی. طبیعی است آدم در خانه‌اش با خانواده‌اش یک جور صحبت می‌کند با دوستانش یک جور، با بیگانه یک جور، لباس پوشیدن و غذا خوردنش، در خانه یک جور مراعات می‌کند جلوی مهمان یک جور دیگر مراعات می‌کند. اصلاً این تفاوت‌ها باید باشد دیدن این تفاوت‌ها جزئی از اخلاق است اما شکاف ظاهر و باطن یعنی چندشخصیتی باشی. ببینید رفتارهای متفاوت حتی گاهی متضاد اشکالی ندارد بسته به موقعیت‌ها، چون آن موقعیت یک اقتضای اخلاقی دارد و این موقعیت یک اقتضای دیگری دارد ولی چند شخصیتی بودن خطرناک است و به چیزهایی که عقیده داریم هی تظاهر می‌کنیم و اظهار می‌کنیم شعارهایی می‌دهیم که اصلاً به آن عقیده نداریم این خطرناک است و به این مقدار که آنچه می‌گوییم نیستیم همه ما به یک اندازه منافق هستیم. این که در روایت می‌گوید نفاق‌های پنهان بود که بعد خودش را نشان داد یک بخشی از آن نفاق‌های عقیدتی بوده و الآن هم هست آن موقع هم بوده است. یک بخشی نفاق‌های سیاسی بود چون بعضی‌ها نفاق عقیدتی نیست ولی نفاق سیاسی هست نسبت به حتی اسلام نفاق عقیدتی نداشتند همه را به لحاظ ذهنی قبول کردند نه به لحاظ قلبی. ولی به لحاظ سیاسی منافق بودند مثلاً از اول تصمیم‌شان را گرفته بودند که چه اتفاق‌هایی بیفتد بعداً چه کار کنیم و بعداً چه کار؟ و کاری نداشتند که خدا چه گفته و آیا آیه هست یا نه؟ در مسائل مختلف این اتفاق می‌افتد تجدید بیعت در بیعت شجره. سر قضیه اسیر گرفتن بعد از فتح مکه، آن نبردی که دشمن تقریباً با یک درگیری مختصری تسلیم شد و هزاران نفر تسلیم شدند و پیامبر(ص) فرمودند که آزادشان کنید بگذارید بروند حتی در درگیری‌های طائف فرمودند غنایم را به تازه مسلمان‌های مکه بدهید. همان‌جا یک عده اعتراض کردند و گفتند یعنی چه؟ ما چند سال است داریم در رکاب شما جهاد می‌کنیم غنایم را به این تازه مسلمان‌ها بدهیم که اغلب‌شان هم دروغ می‌گویند و منافق هستند از روی ترس زورکی شهادتین گفتند؟ پیامبر(ص) فرمودند من را می‌خواهیم یا غنایم را؟ گفتند شما را می‌خواهیم ولی خب غنایم را هم می‌خواهیم. پیامبر(ص) گفت من از سهم خودم گذشتم همه سهم من از غنایم را به این‌ها بدهید. اسرا را آزاد کنید برده‌شان نکنید و آنچه هم از لوازم به دست آمده من به این تازه مسلمان‌ها می‌دهم که واقعاً هم بعضی‌هایشان منافق بودند و در رأس‌شان هم ابوسفیان و معاویه بود در رأس منافقین همین‌ها بودند که بعداً هم با نفاق آن کارها را کردند.

خب حالا برای این که بفهمیم بعد از پیامبر(ص) چه اتفاقاتی افتاد تا به حکومت و آخرش دست معاویه و یزید افتاد. آن اولش که نمی‌شد گفت که، مثلاً همان اول یک کسی می‌آمد می‌گفت آقا حکومت را دست معاویه بدهید معاویه کی بوده؟ بعد از پیامبر(ص) معاویه؟ آن هم در حضور علی(ع) و دیگران؟ علی(ع) اولین مسلمان بوده و معاویه آخرین مسلمان بوده است! اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد که بخواهد اسم معاویه و یزید را ببرد. اسم ابوسفیان را نمی‌شد بُرد، خود ابوسفیان پناهندگی گرفته بود ولی با یک فاصله دو و نیم دهه‌ای آدم‌هایی سر کار می‌آیند که این‌ها وجیه هستند وجاهت دارند سابقه دارند یک واسطه‌ای این وسط می‌خورد که بعد کار به جایی می‌رسد که در نماز خواندن علی شک می‌کنند که علی چرا در مسجد کشته شده است؟ مگر نماز می‌خوانده است؟ و حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید که کار من به این‌جا رسیده که اسم من و معاویه را کنار هم می‌آورند؟ می‌گویند علی و معاویه؟ بعد کار به این‌جا می‌رسد که حسن‌بن‌علی باید حذف بشود و معاویه سر کار بیاید؟ بعد هم کار به جایی برسد که یزید خلیفه مسلمین بشود و حسین‌بن‌علی خارجی یعنی برانداز و یعنی محرورالدم بشود؟ خب یک اتفاقات حلقه‌های واسطی دارد که ما شک نداریم – من خودم شک ندارم – که اگر از ابوبکر و عمر می‌پرسیدند خلافت سهم معاویه و یزید بشود آن هم در حضور علی و حسن و حسین، من شک ندارم که این‌ها مخالف بودند و اصلاً چنین دیدگاهی نداشتند در ذهن خودِ آن‌ها این نبود که اصلاً حسن و حسین نباشند و معاویه باشد! مثلاً یزید سر کار بیاید. تحلیل من شخصاً این نیست که آن‌ها برنامه‌ریزی کردند که بعداً یزید سر کار بیاید و حسین را بکشد. همچین برنامه و پروژه‌ای تحلیل من نیست و هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد اما هدف یک چیز است و نتیجه چیز دیگری است. هدف شما ولو این نبوده، ولی نتیجه‌اش این شد و الا ما معاویه و یزید، ابوبکر و عمر را که با معاویه یزید مقایسه نمی‌کنیم ولی با علی هم نباید مقایسه کرد و امیرالمؤمنین هم با این که از اول مشروعیت نداد و منتقد بود و بعد خودش گفت برای این که جنگ داخلی راه نیفتد و اصل اسلام و حکومت و تمدن اسلامی از بین نرود من بیعت کردم ولی در عین حال همواره منتقد بود در عین حال هیچ وقت هم نگفت که حالا دیگی که برای ما نجوشد کله سگ بجوشد! هرجا می‌دید همین حکومت اسلامی به خلافت ابوبکر و عمر در خطر است و حتی عثمان در خطر است امیرالمؤمنین(ع) در کنار انتقادات پیشنهاد می‌داد که این مشکل را حل کنید مثلاً خلیفه دوم در جنگ با شاهنشاهی ساسانی خودش می‌خواست جبهه بیاید خودش می‌خواست گردان خط‌شکن را رهبری کند گفت خودم باید بروم تا بشکنم. چون زمان خلیفه دوم پیروزی‌های بزرگ به دست آمد یعنی از فلسطین و قدس تا ایران به قلمرو اسلام ملحق شدند این‌ها جزو کارهایی بود که در زمان خلیفه دوم همه‌اش اتفاق افتاد و خودش می‌خواست خط مقدم برود فرمودند این کار را نکن. شما الآن به عنوان رهبر امت اسلامی مطرح هستی می‌روی آن‌جا یک تیری یک مرتبه به تو بخورد می‌گویند رهبر مسلمین و خلیفه جهان اسلام کشته شد سپاه ازهم می‌پاشد و اگر ما این‌جا شکست بخوریم هیمنه سپاه مسلمین بشکند بعد نمی‌توانید آن را جمع و جور کنید بالاخره رهبر امت هستی. خب ببینید علی‌بن‌ابیطالب با چه دلسوزی‌ای؟ حتی نگران است که یک وقت خلیفه کشته نشود که ضربه بزرگتری به امت اسلام بخورد در حالی که همین امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه بروید ببینید صریح چه عبارتی را به کار می‌برند چقدر ناراحت هستند نه به خاطر خودش بلکه به خاطر امت. پس این که بعد از پیامبر مرتد شدند این به این معنای فقهی نیست چون خلاف قطعی این را ما در روایات و سیره خود علی‌بن‌ابیطالب(ع) و اهل بیت(ع) داریم نه این که افضل از خود بدانند نه این که معتقد باشند ولایت یک مسئله‌ای بود که بشود از آن گذشت اما این که ما تفاوت بگذاریم بین دوتا معنا، معنای خاص و معنای عام. این را دقت کنید.

×××××

بعد هم که خلیفه سوم، شورش اجتماعی مردم از مکه، از بصره، از مصر، از یمن آمدند و هفته‌ها در اطراف حکومت خیمه زدند و بعد رفتند دیدند که مروان یک کلاهی سرشان گذاشته و دوباره برگشتند و این دفعه خیمه را محکم زدند و مقرّ حاکمیت را محاصره کردند بعد هم جمعیت ریخت کشت. امیرالمؤمنین(ع) حسنین تنها یادگاران پیامبر(ص) را فرستاد که این‌ها را کمک کن نگذار خلیفه کشته شود. منتقد به خلیفه بود اما مخالف خشونت، مخالف خلیفه‌کشی. خب بعد خلیفه کشته شده، باز همه این‌ها آمدند به حضرت امیر(ع) رو آوردند، جمعیتی که با هیچ خلیفه‌ای که هرگز این‌طور بیعت نشده بود اولین بیعت واقعاً عمومی که به جز 7- 8 نفر کل اصحاب با علی(ع) انصار و مهاجرین بیعت کردند. بعد حضرت امیر(ع) دستور می‌دهد که با این 7- 8 نفر کسی حق ندارد برخورد کند یا توهین کند. بعد کلاه مردم را هم برنمی‌دارد. دیدید که چه در مقام انتخاب و چه در مقام انتصاب، این‌طور لحظات هرکس همه چیز می‌گوید. در انتخابات همه چیز می‌گویند، همه وعده‌ها همه دنیا و آخرت‌تان را درست می‌کنم به همه‌تان کت و شلوار و لباس می‌دهم خانه‌هایتان را عوض می‌کنم و... حضرت امیر(ع) یکی از وعده‌هایی که دادند قبل از این که جا بیفتد فرمودند من به شما بگویم اولاً این که یواشکی با یک عده‌ای بیعت نمی‌کنم ‌توی مسجد می‌آیم حرف‌هایم را صریح می‌زنم صریح گوش می‌کنید بعد بیعت می‌کنید. یواشکی نمی‌روم توی یک اتاق سقف‌داری جایی بیعت کنم بعد بیایم به دیگران بگویم تمام شد! نه، توی مسجد می‌آیم باید همه‌تان بیایید.

بعد فرمودند وعده دومی که می‌دهم این است که طبق تشخیص خودم عمل خواهم کرد. اول که مُشت کرده بود که دستم را باز نکنم که بیعت نکنم. بعد گفتند وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم. «دعونی والتمسوا غیری» رهایم کنید و سراغ کس دیگری بروید. بعد که جمعیت گفت جز تو امروز هیچ کس نمی‌تواند امت اسلام را نجات بدهد جز تو هیچ کس نمی‌تواند. آن وقت حضرت امیر(ع) فرمود "من" که می‌گویید این را بدانید من همه اموال ثروتمندان را زیر رو می‌کنم. این‌ها وعده‌های انتخاباتی علی(ع) است هرکس از هرکس خورده، پس می‌گیرم. نگویید حالا دیگر زمین خریدیم، امکانات خریدیم، ویلا خریدیم کنیز خریدیم با اموال‌مان قاطی شده و... فرمود جدایشان می‌کنم. من با هیچ کدام شما تعارف ندارم باز فردا نیایم بگویید به ما ظلم کردی؟ ببینید نه در آن شورای تعیین خلیفه زمان بعد از خلیفه دوم ایشان قول بیخود می‌دهد نه پس از خلیفه سوم بعد از 12 سال در آن شورش شهری حتی به مردم و افکار عمومی قول الکی می‌دهد. علی(ع) مخالف خلیفه‌کشی بود گفت نکشید ایشان اشکالاتی دارد انتقادات شما وارد است باید اصلاح بشود باید اوضاع درست بشود این که آب را ببندید و بیایید آدم بکشید این‌ها خلاف است. خلاصه اصلاح کنید نه انقلاب خونین. به خلیفه هم می‌گوید اصلاح کن، برو جلوی آن‌ها را بگیر برو خانه‌هایشان من درست می‌کنم. حضرت امیر(ع) می‌گوید شما چه چیزی را می‌خواهید درست کنید آن چیزی که می‌خواهید درست کنید همین الآن درست کن چرا می‌خواهید به شهرها و کشورهایشان بروند بعداً درست کنی؟ خب همین الآن درست کن. اگر چیزهایی که می‌توانی الآن درست کنی همین الآن درست کن مثلاً فلانی و فلانی می‌گویند این 4تا فاسد هستند خب عزل‌شان کن همین الآن حکم عزل‌شان را بنویس بروند به آن‌ها نشان بدهند که عزل شدند تمام! گفت خب یک چیزهایی است که من الآن نمی‌توانم درست کنم زمان می‌برد. حضرت امیر(ع) گفت دستور آن‌ها را همین الآن بده حکم آن را همین الآن بنویس که مردم ببینند. آن‌هایی که می‌توانی الآن اصلاح کنی بکن، و آن‌ها را که نمی‌توانی حکم آن را الآن بنویس چرا باز می‌گویی بروند بعداً. خب نمی‌روند. چند بار گفتی و رفتند، اعتراض کردند، درخواست دادند، هی تظلم گفتند و نوشتند، چند بار این‌ها شکایت آوردند و شما گفتید حل می‌کنیم درست می‌کنیم شما بروید ما درست می‌کنیم! چند بار این کار تکرار شده است خب اعتماد ندارند. بگو این 20تا مورد را 15تایش را الآن من اصلاح می‌کنم. مالیات ظالمانه است الان دستور می‌دهم عادلانه بشود. مسئولی که آن‌جا گذاشتم فاسد است همین الآن عزل کردم. 5تایش می‌ماند که می‌گویی زمان می‌برد خب دستور آن را الآن بده. همین الآن حکمش را بنویس بده، بگو من این دستور را نوشتم ولی زمان می‌برد. حضرت امیر(ع) این وسط هم به خلیفه نقد و توصیه می‌کرد و می‌گفت چقدر من انتقاد کردم به من گفتی از شهر برو، تا توی شهر و مدینه هستی مردم می‌خواهند تو را خلیفه کنند! خب من از شهر بیرون رفتم توی بیابان مشغول کار می‌شدم باز یک ماه بعد پیغام می‌دادی که بیا مشکلات دارم نمی‌توانم آن‌ها را حل کنم بیا با مردم حرف بزن، بیا فلان کار را حل کن. باز برمی‌گشتم. حضرت امیر(ع) از این طرف به حاکمیت و خلیفه انتقاد می‌کنند و می‌گویند کارها را اصلاح کن و از آن طرف جلوی شورشی‌ها را می‌آیند می‌گیرند می‌گویند چرا آب را بستید؟ چرا حمله می‌کنید؟ چرا مدام شمشیر می‌چرخانید و نشان می‌دهید؟ این کار با شمشیر و خشونت و قتل می‌کنید راه حل این نیست خشونت را کنار بگذارید حرف‌تان حق است اما روش‌تان حق نیست. یعنی حضرت امیر(ع) این وسط ایستاده بودند و دو طرف را مدام از هم فاصله می‌دادند هم می‌خواستند مسائل حکومت اصلاح شود و هم مسائل مردم. ایشان حتی آن موقعی که در حکومت نیست محور اصلی حکومت اسلامی است. یعنی هم مردم قبولش دارند و به او امید اصلی را دارند و هم حکومت و خلیفه باطناً می‌داند که گره‌ها به دست علی(ع) باز می‌شود. ایشان چند بار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را فرستادند که جلوی در بایستید جمعیت داخل هجوم نبرند که عثمان را بکشند. بعد چه کسانی آن‌ها را کشتند چه کسانی به جمعیت می‌گفتند حمله؟ چه کسانی کوتاهی کردند؟ می‌توانستند به عثمان کمک کنند اما عمداً نیامدند؟ معاویه بود، عمروعاص بود. یعنی جمعی که علیه خلیفه شورش کردند یک جمع چند دسته‌ای بودند همه مثل هم نبودند. 6-7 گروه آن‌جا کنار هم آمدند اهداف و شعارهایشان یکی نبود خواسته‌هایشان یکی نبود اما در یک چیز مشترک بودند که این وضع دیگر قابل ادامه نیست به حدی که بعضی از اصحاب پیامبر(ص) در مدینه به بعضی از رزمنده‌ها که داشتند در خط مقدمه جبهه با بقایای رومی‌ها و دیگران می‌جنگیدند نامه که شماها کجایید؟ چه کار دارید می‌کنید؟ دارید مرزهای کمّی اسلام را توسعه می‌دهید در حالی که اسلام در مرکز خودش پوسیده و از پا درآمده است! اگر می‌خواهید برای اسلام جهاد کنید برگردید اول مدینه را درست کنید بعد توی مرز بروید. کجا چه شده کجا چده شده! شما اگر می‌خواهید برای اسلام جهاد کنید برگردید مدینه را درست کنید این جزو نامه‌های بعضی از اصحاب به رفقایشان است که در جبهه‌ها داشتند با رومی‌ها می‌جنگیدند.

××××××

یادتان هست وقتی داشتیم «مکاسب» مرحوم شیخ انصاری را می‌خواندیم که بحث می‌شد یک روایتی را مرحوم شیخ آورده بودند که در بحث نظری با دشمن، کسانی که دارند در دین بدعت می‌گذارند و انحراف فکری ایجاد می‌کنند فرمود که «باهتوهم» این را همان موقع هم بعضی‌ها همین‌طور تفسیر می‌کردند و به آن خیلی‌ها عمل می‌کردند یعنی فکر می‌کردند که «باهِتوهُم» یعنی بهتان بزنید عیبی ندارد چون این‌ها بدعت‌گذار هستند! ریشه «باهتوهم» را به بهتان برمی‌گرداندند بهتان عظیم که قرآن می‌فرماید یعنی دروغ بزرگ. یعنی اگر یک کسانی دارند برخلاف حق حرف می‌زنند کافر است، مشرک است، التقاطی است در بحث ما اگر کم آ‌وردی دروغ هم می‌توانی بگویی! فحش هم می‌توانی بدهی! تحریف هم میتوانی بکنی! این‌طوری معنا می‌کردند. در حالی که دوستان یادتان هست که مرحوم شیخ انصاری – البته من عین عبارات ایشان را یادم نیست اما مضمون آ این بود – که ایشان می‌فرماید باهتوهم، ریشه بُهت است به همان معنایی که باهتوهم یعنی آن‌قدر قوی در نظر نظر، عمل کنید که آن‌ها را مبهوت کنید. ریشه آن بهت است «وَ بُهِتَ الذی کَفَر» که قرآن می‌فرماید حضرت ابراهیم(ع) به گونه‌ای پاسخ و منقی پاسخ آن مشرک و غیر موحد را دارد که «وَ بُهِتَ الّذی کَفَر» کافر مبهوت شد یعنی بیچاره‌اش بکن، یعنی به لحاظ نظری این‌قدر دقیق و زیبا عمل کرد که طرف به بن‌بست رسید. باهتوهم یعنی در بحث آن‌ها را بن‌بست برسانید نه این که بهتان بزنید و بگویید هدف، وسیله را توجیه می‌کند. این منشأ فساد و انحراف است. خب من هم باید به هر روشی این را از صحنه بیرون کنم ولو حرف‌هایش را یک طور دیگری نقل کردن، نسبت دروغ دادن، و این که از بچگی حرامزاده بوده، پدرش چه بوده و... خب بعضی‌ها با اندیشه صواب و پاداش الهی هم می‌خواهند این کارها را بکنند! خب ما می‌خواهیم به دین کمک کنیم جلوی انحراف را بگیریم این فرد، منشأ باطل است باید این را از حیثیت و آبرو ساقط بشود خب بله اما چطور؟ با حرف، با بحث، با کاری که حضرت ابراهیم(ع) کرد کاری که اهل بیت(ع) کردند با کاری که اهل بیت(ع) شاگردانی تربیت کردند. طرف از شاگردان امام صادق(ع) است می‌آید پیش ایشان و می‌گوید این بحثی را که شما برای فلان مسئله اعتقادی فرمود من آن را خوب فهمیدم اجازه می‌دهید که بحث بکنم و بروم مناظره کنم؟ امام فرمودند نه، شما نه. گفت فلانی چی؟ فرمودند او چرا می‌تواند برود. چرا؟ برای ای این که او «إذا وقَعَ یطیر» اگر در بحث یک جایی برهان قوی آورد و یک فرود موقت دارد او دوباره می‌تواند بعدش اوج بگیرد. اما شما نمی‌توانی. در روایات هست که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به بعضی از اصحاب‌شان انسان‌های بسیار خوبی هم بودند اجازه بحث با آدم‌های مخالف را نمی‌دادند می‌فرمودند شماها حق ندارید بحث کنید چون عصبانی می‌شوید اهانت می‌کنید تو بحث را درست نمی‌توانی از آب دربیاوری. خب طرف آمده یک کافر، حالا ما با مسلمان‌ها هم این‌طوری بحث نمی‌کنیم طرف کافر است آمده مدینه کنار مسجدالحرام، - روایت را دیدید – می‌گوید شما مسلمان‌ها تا چه زمانی می‌خواهید عین الاغ دور این خشت‌ها و آجرها بچرخید؟ خانه خدا را می‌گوید، امام صادق(ع) در روایت نقل شده است که یک کلمه به طرف اهانت نمی‌کند، می‌فرماید من طوافم را می‌کنم بعد می‌آیم شما هر سؤالی داشتید پاسخ می‌دهم طواف مستحب‌شان را می‌کنند بعد می‌آیند بحث می‌کنند این قضیه می‌گذرد. یکی از شاگردان امام صادق(ع) دارد با این‌ها – همین ابن ابی اعوجاء – دارد بحث می‌کند وسط بحث عصبانی می‌شود داد می‌زند یا توهین می‌کند، طرف می‌گوید تو مطئمن هستی شاگرد جعفربن‌محمد(ع) هستی؟ گفت بله من شاگرد ایشان و از مدرسه ایشان آمدم، گفت من باور نمی‌کنم برای این که ما تندتر از این حرف‌ها و بدتر از این حرف‌ها را از نظر تو می‌گوییم و ایشان با لبخند و ادب و منطق جواب می‌دهد هرگز این‌طور برخوردی که تو کردی او نکرده است! یک کافر دارد این را می‌گوید.

«باهِتوهُم» یعنی هرکس دارد بدعت می‌گذارد و دین را تغییر می‌دهد باید مُشت او را باز کنید می‌توانی مشت او را باز کنی بکن.

نکته دیگر جلوی غلات را گرفتن است که – من روایاتی را آورده بودم بحث کنم که فرصت نیست – که غلاتی که می‌آمدند می‌گفتند امام باقر(ع) و امام صادق(ع) خدا هستند تا بعد بگویند من هم پیغمبر آن هستم! می‌گفتند این‌ها امام نیستند این‌ها خودشان پیامبرند بلکه از پیامبر بالاترند تا بعد هم بگوید اگر این پیامبر است من هم وصیّ او هستم یک دکان می‌خواستند برای خودشان باز کنند اهل بیت(ع) را از آنچه بودند بالاتر می‌بردند کما این که کسانی هم اهل بیت را از آنچه بودند پایین‌تر آوردند. امام(ع) فرمودند که شیعیان سه دسته‌اند: یک عده تظاهر می‌کنند که با ما هستند ما را فقط دوست دارند ولی حاضر نیستند به روش ما زندگی کنند و هزینه ایمان را حاضر نیستند بپردازند. این‌ها همان کسانی هستند که یک نمونه عرض کردم که در روایت هست امام سجاد(ع) روز عرفه در عرفات بودند یکی از اصحاب‌شان گفت ماشاءالله چقدر الحمدلله مؤمنین زیاد هستند مسلمین همه هستند شیعیان هم زیاد آمدند، عجب حجی شد. امام سجاد(ع) به او فرمودند من در عرفه هرچه نگاه می‌کنم جز بوزینه و خوک نمی‌بینم باید بگردم بین این‌ها انسان پیدا کنم. فرمودند یک عده‌ زیادی‌تان شیعه‌نما هستید دنبال دکان هستید منتظرید که ایشان بیایید ولی نه برای عدالت، بلکه منتظر هستید سفره شما چرب بشود. می‌خواهید بگویید این آقا که بیاید ما هم ریشه اهل بیت هستیم بعدش نوبت سورچرانی ماست! دنبال منافع خودتان هستید به اسم انتظار قیام آخرالزمان. فرمودند یک عده‌ای‌تان هم هستید که «تستأکلون ِبنا» - این خیلی حرف دردناکی است – فرمودند یک عده شیعیان هستید که «یَسْتَأکِل بِنَی الناس» نان دین را و نان تشیّع را و نان انتساب به ما را می‌خورند. «یستأکل بِنا الناس» مردم را به اسم ما میخورید! فرمودند یک عده از شیعیان هم به نام مغازه می‌زنند دنیای خودشان را دارند آباد می‌کنند اصلاً به ما کاری ندارند اما یک عده کمی از شما هستید امام باقر(ع) فرمود اگر بخواهم بگردم شیعه پیدا کنم از هر هزار نفری یک نفر پیدا نخواهد شد از بین شیعیان.

تعبیر دیگر فرمودند رحمت خدا بر آ‌ن بنده‌ای و بر شما باد که اگر بتوانید ما را پیش مردم محبوب کنید نه منفور. کاری کنید که مردم با علاقه و با عشق خودشان بیایند شیعه اهل بیت بشوند و به ما ایمان بیاورند و پناه بیاورند و دنبال ما راه بیفتند نه با زور. هان! به خدا سوگند اگر سخنان درست و زیبای ما را درست روایت می‌کردند نزد ما ارجمندتر بود و هیچ کس نمی‌توانست به ما وصله‌ای بچسباند اما یک جمله از ما می‌شنوند و ده جمله از خود اضافه می‌کنند! این روایت امام صادق(ع) است. فرمود یک جمله از ما می‌شنوند ده جمله به آن اضافه می‌کنند و به اسم ما این‌ها را این طرف و آن طرف می‌گویند و هزینه‌اش را ما باید بپردازیم! کاری کنید که مردم ما را دوست داشته باشند و خودشان اگر بفهمند ما چه گفتیم دنبال ما با سرعت می‌آیند. امام صادق(ع) فرمود مردم درباره ما بر سه گروه هستند: 1) گروهی ما را دوست دارند چون منتظر قائم ما هستند تا از دنیا به نوایی برسند. اینان سخنان ما را می‌گویند، سخنان ما را حفظ می‌کنند اما به کردار ما رفتار نمی‌کنند و به روش ما زندگی نمی‌کنند. دروغ می‌گویند، ربا می‌خورند، خلف وعده می‌کنند امانتدار نیستند کلاهبرداری در بازار می‌کنند گرانفروشی می‌کنند همه کارها را می‌کنند بعد هم می‌گویند شیعه اهل بیت هستیم و عاشورا هم می‌آیند سینه می‌زنند! فرمود که به زودی خداوند این عده را در آتش محشور خواهد کرد کسانی که می‌گویند شیعه‌اند اما هم دروغ می‌گویند اما هم امانت را رعایت نمی‌کنند هم خیانت می‌کنند و... به زودی خداوند آنان را در آتش محشور خواهد کرد. 2) گروه دیگری ما را دوست دارند سخنان ما را می‌شنوند به اعمال ما رفتار می‌کنند اما باز برای آن که مردم را بچاپند «یستأکلون بِنا الناس» می‌فرماید بعضی‌ها خیلی از چیزها را هم مراعات می‌کنند نه برای حق بلکه سواری از مردم بگیرند خداوند شکم آنان را از آتش پر کند. ببینید امام صادق(ع) دارد گریه می‌کند و این حرف‌ها را می‌زند خداوند شکم آنان را از آتش پر کند و تشنگی و گرسنگی ابدی را بر آنان مسلط کند. 3) و گروه دیگری هستند که ما را دوست دارند گفتار ما را حفظ می‌کنند امر ما را اطاعت می‌کنند و برخلاف روش ما زندگی نمی‌کنند اینان از ما هستند و ما از اینان. آن‌ها از ما هستند و ما از آن‌ها ما فقط آن‌ها را قبول داریم. بعد آن‌هایی را که ما گفتیم شفاعت‌شان می‌کنیم این‌ها هستند نه آن‌هایی که می‌گویند محبّ ما هستند و دروغ می‌گویند دکان باز کردند. می‌فرماید ما به آن‌ها کاری نداریم. شیعه‌ای که ما گفتیم گناه کردند شفاعت‌شان می‌کنیم – چون معصوم که نیستند – خطا کردند ما شفاعت‌شان می‌کنیم فرمود ما این‌ها را تضمین کردیم و بعد از مرگ رهایشان نمی‌کنیم ولی ما به بقیه کاری نداریم. با شیعه شناسنامه‌ای و اسم و رسمی نیست.

امام صادق(ع) فرمود: «شِیعَتُنَا اَلشَّاحِبُونَ اَلذَّابِلُونَ اَلنَّاحِلُونَ اَلَّذِینَ إِذَا جَنَّهُمُ اَللَّیْلُ اِسْتَقْبَلُوهُ بِحُزْنٍ» شیعه ما تکیده است همیشه نگران است نگران این است که آیا به وظیفه‌اش عمل کرده است یا نه؟ همیشه یک حالت پژمردگی ظاهری در او هست. شب چگونه است،‌ روز چگونه است.

شیعه و تشیّع یک نوع زندگی است نه یک نوع ادا و آرم. امام صادق(ع) فرمودند: می‌خواهید شیعه را بشناسید که چه کسی با ماست؟ «إِنَّمَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَةُ جَعْفَر.» گناه جنسی نمی‌کند، بر شکم خود مسلط است، نه اهل فساد اقتصادی است نه فساد اخلاقی است. تنبل و مفت‌خور و انگل نیست بلکه اشْتَدَّ جِهَادُهُ، پرکارترین آدم‌ها هستند. شیعه پرتلاش هستند و مدام کار علمی و کار عملی می‌کنند. وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ، و خالص‌ترین آدم‌ها هستند و فقط برای خدا عمل می‌کنند و دنبال چیز دیگری نیستند و رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ، پاداش و مجازات هم فقط خدا. فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَةُ جَعْفَر. امام صادق(ع) فرمودند بگرد این آدم‌ها را پیدا کن آن‌ها شیعه جعفری هستند من با بقیه کاری ندارم و هیچ کس دیگری را من شیعه نمی‌دانم.

چون این‌جا بحث مذاهب اسلامی است بگذارید این را هم عرض کنم مسئله "وحدت اسلامی" است. عرض کردیم تسامح، دقت نظری بله، ما از مبانی نظری و مکتب اهل بیت(ع) یک ذره نباید کوتاه بیاییم و عقب نمی‌رویم اما مدارا با سایر مسلمین و نحوه برخورد اخلاقی و انسانی با آن‌ها و تقدم جذب بر دفع چرا، این‌ها سنت خود اهل بیت(ع) است. نکته‌ای که عرض می‌کنم اختلاف شیعه و سنی، ‌اختلاف مذاهب اسلامی، جنگ اسلام و کفر نیست! تفاوت دیدگاه دوتا مسلمان است اسلامی است که از نظر ما اسلام اهل بیت(ع) است. ببینید خود حضرت علی(ع) چه کار کرده‌اند؟ «سُئل علی‌بن‌ابیطالب و هو القدره ان قتال اهل البغی من اهل جمل و صفین» - رفقا طلبه هستند دیگر ترجمه نمی‌خواهد ولی من چون بعداً ممکن است کسانی این بحث را ببینند دارم ترجمه می‌کنم.- از امیرالمؤمنین(ع) که تمام دعواهای شیعه سر علی است، از ایشان پرسیدند که راجع به این اهل بغی، این‌ها که علیه شما شوریدند و این دوتا جنگ را علیه شما تحمیل کردند جمل و صفّین، ما راجع به این‌هایی که با شما درافتادند چه باید بگوییم؟ «أ مشرکونهم؟» این‌ها مشرک هستند؟ امام علی(ع) فرمودند: «لا من الشرک فرُّ» نه،‌این‌ها می‌خواستند مشرک هم نباشند! بعضی از این‌ها به حساب خودشان از شرک هم فراری بودند. «فقیل المنافقون؟» پس بگوییم این‌ها منافق هستند؟ وگرنه این چطور منافقی است که با شما می‌جنگند؟ «قال: لا. لِأنّ المنافقین لایذکرون الله الّا قلیلا» نه منافق هم نیستند بعضی از این‌ها خیلی اهل نماز و عبادت بودند «قیل له فما حالُهُم؟» پس چه هستند؟ یا امیرالمؤمنین این‌ها که با شما درافتادند این‌ها مشرک هستند؟ نه. منافق هستند؟ نه. پس چه هستند؟ امام(ع) فرمود «إخْوانُنا بَغوا علینا» این‌ها برادران ما بودند ولی تجاوز از مسیر حق کردند و علیه ما شورش کردند من در برابر شورش وظیفه‌ای داشتم، این‌ها بیعت کردند درگیر شدند من در برابر شورش وظیفه‌ای دارم من نمی‌گویم همه این‌ها مشرک و منافق هستند هیچی‌شان قبول نیست و غلط است نه این را نمی‌گویم.

از امام علی(ع) می‌پرسند قضیه چیست؟ امام(ع) نامه‌ای به شیعیان‌شان نوشتند. این را که عرض می‌کنم یحیی‌بن‌عروه مرادی نقل می‌کند که از حضرت علی(ع) شنیدم – می‌گوید راجع به خلفا بحث شد که آقا قضیه سر چیست ما با این‌ها باید چه موضعی بگیریم؟ فرمودند که «فتولّی ابوبکر تلک الأمور فیسّر و تشدّد و قارب و اقتصد فصَحِبْتُه مُناصحا و اطعته فیما اطاع الله جاهدا...» - خیلی تعبیر عجیبی است – فرمودند موضع من نسبت به خلفاء روشن است راجع به مسئله حکومت موضع من روشن است اما وقتی که خلیفه اول ابوبکر حکومت را در اختیار گرفت من نگاه کردم که حالا چگونه دارد حکومت می‌کند؟ این که یک اختلاف داشتیم راجع به اصل حکومت،‌ که آن تمام شد و این‌گونه شد. اما بعد از این من نگاه می‌کنم که چگونه حکومت می‌کند؟ تا جایی که دیدم ایشان دارد به روش اسلامی عمل می‌کند و حکومت می‌کند در عملکرد حکومتی آسان گرفت – این عین عبارات حضرت امیر(ع) است – فَیَسَّرَ، بر مردم سخت نگرفت آسان گرفت وَ سَدَّدَ، هرجا درست و محکم عمل کرد و محکم ایستاد، وَ قاربَ واقتصد، اقتصاد یعنی میانه‌روی، متعادل و با اعتدال عمل و حکومت کرد فصحبته مناصحاً، به خدا سوگند در کنار او بودم و مصاحب نیکخواه او بودم، یعنی هرجا انتقادی و نکته و پیشنهادی بود به او می‌گفتم اما خیرخواهانه می‌گفتم وقتی که این کار شد موضع‌ام را اعلام کردم که حق ولایت با چه کسی بود؟ اما وقتی این‌طور شد قصد من زمین زدن این‌ها نبود چون سرنوشت مسلمین و آبروی اسلام بود دیگر بعد مصاحب نیکخواه او بودم و هرجا که ابوبکر از خدا و رسول اطاعت کرد من هم به از ابوبکر به عنوان خلیفه و حاکم اطاعت کردم. و حتی در راه اجرای آن مسائل تلاش کردم. – این خیلی عجیب است - فصَحِبْتُه مُناصحا و اطعته فیما اطاع الله جاهدا، با تمام قوت کوشیدم که هرجا ابوبکر از خداوند و شریعت اطاعت کرد و حکومت اسلامی بود من با تمام وجود او را کمک کردم اطاعت کردم و فداکاری کردم حتی او را اطاعت هم کردم ضمن این که سر حرف‌هایم هم هستم.

«فلما احتضر بعث إلى عمر فولّاه...» وقتی خلیفه به حال احتضار افتاد خلیفه دوم عمر را صدا زد و حکومت را به او داد. من از اول فکر نمی‌کردم که وقتی من هستم کسی سراغ این‌ها برود ولی رفتند. بعد از ابوبکر باز فکر کردم مطلب طور دیگری می‌شود باز قضیه خلیفه دوم پیش آمد. خب با عمر و خلیفه دوم شما چه کردید؟ حضرت امیر(ع) می‌فرماید «فبایع عمر دون المشوره» جناب ابوبکر بدون مشورت و بدون نظرخواهی از کسی جناب عمر را به خلافت نصب کرد. خب حالا سؤال از حضرت امیر(ع)، شما چه کار کردید؟ شما که منتقد بودید چه کردید؟ - راجع به خلیفه دوم – باز می‌فرمایند: «فسمعنا و اطعنا...» باز هم ما گوش کردیم و تبعیت کردیم. من درگیر نشدم. انتقاد کردم، ولی درگیر نشدم، تضعیف نکردم «وَ بایَعْنا و ناصحنا...» بیعت کردیم و نصیحت کردیم هرجا به نفع اسلام بود گفتیم تأیید کردیم و حمایت کردیم.

در نهج‌البلاغه هم هست که یک وقتی خلیفه دوم (عمربن‌خطاب) می‌آید می‌گوید من دارم جبهه می‌روم برای نبرد، حضرت امیر(ع) به خلیفه دوم (عمر) می‌گویند شما خودت نرو در صف مقدم بجنگ، می‌گوید برای چه؟ می‌فرماید اگر یک تیر بیاید آن‌جا به شما بخورد و کشته شوی ممکن است شیرازه کل سپاه اسلام ازهم بپاشد و کفار امیدوار می‌شوند و مسلمین سپاه‌شان را از دست می‌دهند شما خط مقدم نرو. خب این همان علی‌ای هست که می‌گوید به من تحمیل کردند و... استخوان در گلو و خار در چشم، اما باز در مقام مصالح مسلمین ببینید چگونه عمل می‌کند؟ می‌فرماید در زمان ایشان هم من «اطعنا و بایعنا و ناصحنا» اطاعت کردم و بیعت کردم و نصیحت و خیرخواهی کردم هرجا هم کمک خواست او را کمک کردم. خودِ خلیفه دوم می‌گوید «لولا علی لَهَلک...» اگر علی نبود من از بین رفته بودم. هرجا گیر می‌کردیم از او می‌پرسیدیم اسلام چگونه است؟ و عبدالله‌بن‌کواء در جنگ صفین می‌گوید که بعد از پیامبر(ص) چه اتفاقی افتاد؟ اول راجع به خلیفه اول می‌پرسد، علی(ع) می‌فرماید با او بیعت کردم اطاعتش هم کردم و مثل یک شهروند عادی با بیت‌المال مواجه شدم و حتی وقتی که ابوبکر من را به جهاد فراخواند من در جنگ‌ها حضور یافتم و مانع یارانم و اهل بیتم و دوستانم نمی‌شدم که در این جنگ‌ها و نبردها شرکت کنند هرجا اسلام مطرح بود ما در کنار این‌ها حاضر بودیم در عین حال انتقادات ما سر جایش هم بوده است. این برخوردی بوده که خود امیرالمؤمنین(ع) با این رهبران کرده‌اند. یک وقتی من این را یک جایی گفتم، گفتم وقتی خود حضرت امیر(ع) دارند می‌گویند ما سر حرف‌هایمان هستیم بدون بهتان هم هستیم «باهتوهم» یعنی مبهوت کن نه بهتان بزن اما مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می‌گیریم و با مردم طور دیگری برخورد می‌کنیم بخصوص وقتی قدرت و حکومت دست ماست با دیگران بایستی با مدارای بیشتر رفتار کرد که مسئله برایشان روشن بشود.

عرضم را با یادآوری این فرمایش رهبری ختم می‌کنم که بسیار حرف مهمی است. روحانیت شیعه در طول تاریخ تشیّع، بیش از هزار و اندی سال، هرگز موقعیت حساسی که الآن دارد را نداشته است. هرگز نه این تعداد دوست داشته و نه این تعداد دشمن داشته است. لذا برادران و خواهران این شرایط را دریابیم، ما سر یک پیچ تاریخی هستیم. جوانان نیویورک و لندن گفتند ما از جوانان تونس و مصر، میدان تحریر و بحرین و میدان لؤلؤ الهام گرفتیم و در وال‌استریت خیمه زدیم جوانان بحرین و تونس و مصر از چه کسانی الهام گرفتند؟ پیروزی‌های حماس و حزب‌الله را در لبنان و فلسطین را دیدند، در غزه را دیدند، بچه‌های حماس و حزب‌الله و فلسطین و لبنان از چه کسی الهام گرفتند؟ از انقلاب اهل بیت(ع). همه چیز از انقلاب اهل بیت(ع) شروع شد روحانیت شیعه امروز در حساس‌ترین موقعیت است. هیچ روحانیتی در هیچ دین و مذهبی به این اندازه الآن موقعیتش حساس و خطیر نیست. به لحاظ نظری، به لحاظ اخلاقی، و به لحاظ عملی برای حضور در صحنه‌ها. و اگر این‌جا در محیط خودمان توانستیم موفق عمل کنیم موفقیت جهانی می‌شود. این‌جا نتوانیم هیچ جا نمی‌توانیم. یکی از رفقا می‌گفت من در این جلسه‌های 4 – 5 نفری موفق نیستم ولی تجربه داشتم جلسه اگر 200- 300 نفر باشد خوب موفق می‌شوم! گفتم نگاه کن اگر کسی در روستای خودش، در محله خودش موفق نیست به طریق اولی هیچ جای دیگر موفق نیست. اگر تو توانستی در روستایتان یا در محله خودتان توانستی در مردم تأثیر درستی بگذاری تو فردا اگر یک تریبون جهانی هم دستت بیاوری می‌توانی تأثیرگذار باشی چون همه جای دنیا مردم مثل هم هستند. اگر روی این انسان‌ها توانستی تأثیر بگذاری روی کل انسان‌ها می‌توانی تأثیر بگذاری. اگر روی این انسان‌ها نمی‌توانی هیچ جای دنیا هم نخواهی توانست ولو این که هزارتا بلندگو و تریبون هم در اختیار تو بگذارند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha